ورود هم‏ زمان اسلام و سادات به‏ افغانستان

بسم الله الرحمن الرحیم
خراسان از جمله سرزمین‏ هایی بود که سادات از همان روز های نخستین ورود اسلام، برای تبلیغ این آئین، به ‏آن‏جا مهاجرت کردند(۱) چنان‏که منابع و اسناد کهن به‏ انضمام آمار و شواهد موجوده نشان مى‌‏دهد، حوزه ‏ى خراسان بزرگ (با مرکزیت افغانستان کنونى) یکى از کانون ‏هاى تجمع سادات بوده و است. یعنى هم ‏اکنون کشور افغانستان از معدود کشورهاى است که در آن نفوسى از نسل پاک رسول‏ الله مبارک صلی الله علیه و آله زیاد هستند.
تا کنون آمار دقیقی از تعداد کل نفوس افغانستان و هم‏چنین جمعیت سادات ساکن در این سرزمین موجود نیست، امّا چنان‏که از مندرجات شبکه‏ های اجتماعی ومدعیات کنشگران سادات برمى ‏آید، نیز بنا به ‏اظهارات سازمان‏ های وابسته به‏ سادات، تعداد نفوس سادات ساکن در افغانستان را تا آن ‏حد تخمین می‏زنند که جایگاه قومیت ایشان را بین سوم تا پنجم بیان می‏دارند.
سادات در تاریخ این سرزمین نقش ‏هاى بزرگ ایفاء نموده‏ و دارای مفاخر عظیم‏ اند‏. قطعاً در آینده نیز نقش تعیین کننده ایفاء خواهند کرد. اهل ایمان اطلاع دارند آن «سیّد خراسانئ» که در بحث ظهور و مهدویت مطرح است و با پرچم سیاه رنگ به‏ استقبال امام زمان (عج) خواهد شتافت، از خراسان قدیم خواهد بود. یعنى «خراسانى» که در زمان صدور روایت شناخته شده بوده و آن سرزمینى است که امروزه افغانستان نامیده شده و در منابع و نزد محقیقن به‏«خراسان بزرگ» شهره است.
چنان‏که منابع معتبر تاریخى نوشته‌‏اند، ورود نعمت‌‏هاى الهى چون «اسلام» و «سادات» در افغانستان توأمان بوده ‏اند، یعنى «سادات» حامل پیام اسلام بوده ‏اند‏ که سرآغاز آن به ‏سال ۳۵ (ﻫ ق) در عهد حکومت مولى ‏الموحدین امیرالمؤمنین على بن ‏ابیطالب(ع) بوده است. مطلب روشن و متقن است، به ‏همان نسبت طولانى و دامنه ‏دار مى ‏باشد، مجال طرح آن در این وجیزه نیست؛ لکن از باب براعت و استهلال چند نکته را متذکر مى‌‏شویم چه قرآن کریم فرموده است: «فَذَکرْ اِنَّ الذِّکرَ تَنْفَعُ المُؤْمِنِیْنَ»:
در «زین الاخبار گردیزى» و «طبقات ناصرى» آمده است: قسمت‌‏هاى غربى غرجستان (غور قدیم) در زمان حضرت على(ع) دین مبین اسلام را پذیرا گشتند، در این وقت فردى از ابناء الطالبیین به‌‏نام «جعدة بن ‏هبیرة المخزومى» پسر اُمّ‏ هانى، دختر ابوطالب و خواهرزاده ‏ى حضرت امیرالمومنین على علیه السلام از طرف آن حضرت به‌‏حکومت خراسان و ماوراءالنهر منصوب شد. امراى غورى از طرف حضرت على(ع) لواء گرفتند و به ‏مقام امارت «غور» ابقاء شدند. حضرت على(ع) دستور خواندن نماز را نیز براى اهالى «غور» نوشته و ارسال فرموده بود.‏ حاکم «غور» در آن زمان کسى به‏ نام شنسب بن‏جُرمُک (بنابر مشهور) از اولاد ضحاک بود که متعاقباً به‌‏سر سلسله ‏ى «آل شنسب» یا «شنسبانى» مبدل شد. او منشورى به ‏دستخط مبارک حضرت على(ع) و به ‏نام خود در باب حکومت غورات و غرجستان حاصل کرده بود. این منشور و این سمت نسل بعد از نسل به ‏اعقاب او منتقل مى‏شد و اولاد شنسب به ‏آن افتخار مى ‏کردند. این دست خط مبارک تا زمان بهرام شاه بن ‏مسعود غزنوى (۵۵۴ ، ھ‎ ق) در دست آل شنسب بوده که در اثر تهاجمات و لشکرکشى ‏ها و عناد از بین رفته است.(۲)
بنا به‌‏قولى، آن دستخط مبارک تا زمان بابر شاه موجود بوده است.(۳)
به ‏هر ترتیب، از همان ابتداى کار، رفتار نیک و انسانى جعده و نیز بخشیدن لواء از جانب حضرت امیر به ‏خاندان غورى سبب شد که مردم این منطقه نسبت به‏ خاندان رسالت اعتقاد راسخ پیدا کنند و این اعتقاد به ‏سرعت، در میان مردم بلخ، جوزجان، کابل، غزنى، طالقان، بدخشان.‏.. نفوذ یافت.(۴)‏
متعاقب شهادت حضرت امیرالمومنین على(ع) در سال ۴۱ (ھ‎ ق) سلطنت اموى در سراسر بلاد اسلامى‏ مقرر کرد تا خطباء و مؤمنین حضرت على(ع) را سب و ناسزا گویند(۵) این وضع تا سال ۹۹ عهد حکومت عمر بن‏ عبدالعزیز ادامه داشت و در آن سال، سب و ناسزا به‌‏ امیرالمومنین على(ع) از خطبه‌‏ها برداشته شد.(۶) امّا، مردمان غور و غرجستان از پذیرش این فرمان معاویه سرپیچى کردند و همچنان در زمره ‏ى شیعیان مخلص على (ع) باقى ماندند، دراین راه مصایب و سختى ‏هاى بى ‏شمارى متحمل شدند؛ ولى از عقائد خویش دست برنداشتند. «روضةالصفاء» جریان را این‌‏گونه گذارش مى‏ کند:
به‌ ‏اسلام در هیچ منبر نماند                    که بر آن خطیبى همى ‏خطبه ‏خواند
که بر اهل یاسین به ‏لفظ قبیح                 بکردند لعنت به‏ وجه صریح
دیار بلندش از آن بود مصون                  که از دست آن ناکسان بود برون
از این جنس هرگز در او کس نگفت          نه در آشکارا، نه ‏اند‏ر نهفت
همین پادشاهان با دین و داد                 به ‏دین فخر دارند در هر نژاد
نرفت اند‏رون لعنت خاندان                    برین، بر همه عالمش فخر دان(۷)
پس از شهادت حضرت على(ع) معاویة بن ‏ابى ‏سفیان، عبدالرّحمن بن ‏سمرة را به‌‏سمت حکمرانئ خراسان و ماوراءالنهر منصوب کرد امّا، مردم از او تبعیت نکردند. در سال ۴۵ هجری شورشى در برابر فشارها و تضییقات اموى برپا شد و حکومت اموى شایع ساخت که این مردم از دین برگشته ‏اند‏، به ‏اتهام ارتداد، به ‏آن نواحى لشکر کشید و پنجاه هزار عسکر عربى را به‌‏ قیادت ربیع بن‏ زیاد به‌‏صورت خانه ‏کوچ وارد کرد و تا بلخ پیش رفتند. اسکان این پنجاه هزار خانواده ‏ى عرب در شهرهاى شمال افغانستان نوعى آرامش گورستانى موقت به‌‏وجود آورد، امّا مشکل را حل نکرد.
در نواحى مرکزى جنگ‌‏هاى سخت واقع شد و کثیرى از مردم به‌‏قتل رسیدند، این اوضاع آتش عشق على(ع) را در دل‌‏هاى مردم فروزان‏تر کرد، زیرا مردم جلوه ‏هاى حکومت علوى را از ناحیه ‏ى جعدة دیده بودند. از این پس، اهالى غور، غرجستان و سیستان دو نوع مالیات به‌‏ حکام اموى مى‏ دادند: یک، مالیات سرانه؛ دو، مالیات (جُرمانه) به‌‏خاطر عدم سبّ على(ع).
مخالفت‏ ها و مقاومت‌‏ها علیه خاندان اموى در سراسر نواحى خراسان ادامه داشت و همین باعث شد که خراسان قدیم بیش از هر جاى دیگر پناه‏گاه‏ هاشمیان و علویان باشد و قیام ‏ها علیه امویان از همان نواحى سامان یابد.‏ مردم خراسان به‏ قدری نسبت به ‏امیرالمؤمنین علی(ع) ارادت داشتند که بسیاری از محلات را به‏ نام ایشان مزین کردند: مانند «بند امیر» و «مزارشریف» که بنا به ‏اعتقاد جمهور خراسانیان و سپس افغانیان حرم حضرت علی(ع) در همان شهر موقعیت دارد. این حرف‏ها نشان از شدت محبت و قدر شناسئ مردم دارد.
ارادت مردم خراسان به ‏حضرت علی(ع) تا حد گسترده و عمیق است که معتقد‏ند روضه ‏ی مبارکه ‏ی آن حضرت نیز در مزار شریف موقعیت دارد. مطلب آن است که در سحرگاه ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ (ھ‎ ق) برابر با ۲۴ جنورى ۶۱۶ (ترسایی) حضرت على(ع) به ‏هنگام اقامه ‏ى نماز صبح در مسجد کوفه به‌‏ضرب شمشیر یک خارجئ بازمانده از جنگ نهروان به‏ نام «عبدالرحمن ابن ‏ملجم مرادى» از ناحیه ‏ى سر جراحت شدید برداشت و دو روز بعد از آن به ‏شهادت رسید. اوضاع به‏ قدری خراب بود که خاندان علی(ع) از ترس نبش قبر وی توسط خوارج و ارتکاب بى ‏حرمتی نسبت به ‏جسد او، شب هنگام مخفیانه او را دفن کردند و این باعث شد که مزار علی(ع) برای مدت صد سال مخفی بماند.
در حالی که تردیدها درمورد محل واقعی دفن حضرت علی(ع) ادامه داشت، جمهور افغانان اعتقاد کردند که مدفن واقعی حضرت علی در مزار شریف است. وجه تسمیه ‏ى مزار شریف از همین ‏جا آمده است. (اسم سابق آن خواجه خیران بوده) این اعتقاد از جانب برخی خواص (مانند حافظ نور محمد کهگدای) پشتیبانی نیز مى‏ شود. کهگدای در دیوان خود می‏گوید:
گوهرى ‏غائب شد اند‏ر قعر دریاى‏ نجف
وین زمان از قبة الاسلام بلخ آمد پدید
شامیان را بعد ازین قدر على ‏پیدا شود
کاین فروزان شمع اند‏ر شام بلخ آمد پدید
ثانئ‌‏ خلد برین یعنى‏ مزار شاه دین
در مقام لازم الاکرام بلخ آمد پدید
عین آب زندگى‏ از کوفه مى ‏جستند خلق
اى‏ سکندر بین که اند‏ر جام بلخ آمد پدید
رو (فنائی) بزم عرفان از مزار شاه جوی
سکه‏ ى شاهنشهى‏ بر نام بلخ آمد پدید(۸)
مانند آن، مولانا عبدالقادر بیدل در مورد مى‏گوید:
از اقبال عرب غافل مباشید اى‏ عجم زادان
سریر اقتدار بلخ هم شاه نجف دارد
نیز مولانا «عبدالرحمن جامی» شاعر نامى ‏این خطه، دو بیتئ ‏را در وصف این بارگاه سروده است که این دو بیتى ‏در بسیارى ‏از رواق ‏هاى ‏این بارگاه درج است:
گویند که مرتضى ‏على ‏در نجف است
در بلخ بیا، ببین چه بیت الشرف است
جامى‏ نه عدن گوی، نه بین الجبلین
خورشید یکى ‏و نور او هر طرف است
هکذا در آستانه‏ ى نوروز ۱۳۷۰ (ھ‎ ش) که نگارنده در کابل بودم رادیو کابل در برنامه ‏ى شامگاهی خود <که حال و هوای نوروزی داشت> درباره‏ ى میله ‏ى گل‏سرخ مزار سخن مى‏ زد و آمد بالای مزار حضرت علی در بلخ، کارشناس برنامه به ‏نقل از منابع خود گفت:
«پس از شهادت حضرت علی، فرزندش امام حسن مجتبی شب‏ هنگام چهار دست تابوت تدارک دید و جسد پدرش را در یکی از تابوت ‏ها تعبیه کرد. سپس هریک از تابوت ‏ها را بر پشت یک نفر شتر بست و شتران حامل تابوت را به ‏چهار مسیر مدینه، مصر، آناتولی و بلخ به ‏حرکت درآورد. از قضاء شتری که حامل جسد حضرت علی بود به ‏بلخ رسید و الی آخر…»
برخی هم بنابر نقل های ضعیف مى‏ گویند أبومسلم خراسانی بنا به ‏تقاضای امام جعفر صادق جسد حضرت علی را به ‏بلخ منتقل نموده و این در سال ۱۲۹ بوده است.
سلطان حسین تابنده گنابادی (رهبر وقت فرقه ‏ى تصوف شاه نعمت اللّهیه که رگش به‏ همین طرف می‏پرد) در سفری که در دهه ‏ى چهل خورشیدی به‌افغانستان داشته، درباره ‏ى این موضوع به‌تفصیل نوشته است.
سلطان حسین گفته است: «در زمان سلطان سنجر بن‌ ملکشاه سلجوقی (م۵۵۲ ، ھ‎ ق) در سال۵۳۰ (ھ‎ ق) در یادداشت‌های از أبومسلم، مطالبی <از جمله موضوع نامه به ‏امام صادق و جواب آن ‏حضرت و انتقال جسد و دفن به‌قریه ‏ى خواجه خیران> پیدا شده است…»(۹)
در هر صورت، محققان و مورخان افغان در این مورد ادعاهای زیادی مطرح مى‏کنند و ابعاد سخن روز به ‏روز گسترده ‏تر مى‏شود. جنبه ‏های ملی‏ گرایی و وطن‏دوستی نیز بر عرض و عمق قضیه مى ‏افزاید.
به‏ هرحال، همه‏ ی این‏ها نشان مى‏ دهد که خراسانیان و افغانیان تا چه ‏اندازه نسبت به امیرالمومنین ‏علی(ع) و خاندان اهلبیت(ع) ارادت داشتند. به‌‏گفته ‏ى مورخین و محققین، از جمله، آقایان «غبار» و «حبیبى»: در عهد حکومت اموى، شمار زیادى از خانواده ‏ى بنى ‏هاشم در بلخ و سایر نقاط افغانستان تبعید گردیدند.
هکذا در روایتى از امام صادق آمده که خراسان را مأمن اهلبیت معرفى فرموده است. غبار نقل مى‏کند که «على‏ بن ‏عباس» به‌‏فرزندانش توصیه مى ‏نمود:
«براى حفظ جان خویش و سامان‏دهى مبارزه علیه خاندان اموى به‌‏کوه ‏هاى خراسان پناه برید.»
این تعقیب و گریزهاى بنى‏ هاشم نتایج مهمى ‏به‌‏بار آورد که از آن جمله ظهور ابومسلم خراسانى و انقراض سلسله ‏ى اموى بود.
۱ ـ احمد بن‏یحی بلاذُری البغدادی: فتوح البلدان، ۱۳۶۴ ، ص ۵۹۰
۲ ـ وطن‏داد ارزگانى: «المختصرالمنقول فى تاریخ الهزاره و المغول» ص ۱۱۹
۳ ـ على اکبر تشید: «قیام سادات علوى براى خلافت» صص ۱۴۴ – ۱۳۹
۴ ـ سیّد محمد حسین فرهنگ: «جامعه‏ شناسى و مردم‌‏شناسى شیعیان افغانستان» ص۵۶
۵ ـ طبقات ناصرى ج ۱ صص ۴۲۴ – ۴۲۹ (در وصف سلاطین غوریه)
۶ ـ تاریخ طبرى، ج ۴ ، ص ۴۶
۷ ـ روضةالصفا، سیّد برهان الدین خواوند شاه بلخى (مشهور به‏میر خواوند) ج ۴، ص۱۰۲
۸ ـ «حافظ نور محمد کهگدایی»: تاریخ مزار شریف،‏ ص ۳۶
۹ ـ مطلب گنابادی در شمارۀ نخست ازدورۀ چهارم مجله‏ی «مجموعه‏ی حکمت» منتشره درماه ثور سال ۱۳۳۹ خورشیدی در قم مندرج است.
برگرفته از کتاب: موقعیت سادات افغانستان در مناسبات میان قومی اثر سید علی سید علوی

کپی برداری از این مطلب با ذکر آدرس سایت www.sanglakh.com بلامانع میباشد.

(( ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک و ارنا منا سکنا و تب علینا ))

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

منوی مطالب

آخرین مطالب

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید